شیرین خانمشیرین خانم، تا این لحظه: 11 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

شیرین عسل

تولد ستایش جون

سلام امروز تولد دختر عموی عزیز شیرین خانمه...                               ستایش جونم                 تولد تولد تولدت مبارک                         مبارک مبارک تولدت مبارک   بیا شمعا رو فوت کن که ١٠٠ سال زنده باشی           &nbs...
1 اسفند 1392

روزانه 25

امروز شیرین خانم زودتر از من بیدار شد و تلویزیون را روشن کرده بعدش اومده میگه مامان مامان البته بگمها من بیدار بودم. بعد از اینکه آبی به دست و صورتمون زدیم شیرین اولین کاری کرده خودکار دست گرفته و از من هم دعوت کرده برای نقاشی کشیدن ولی من که داشتم از گشنگی پس می افتادم.من صبحونه نخورم میمیرم گفتم نه من می خوام صبحونه بخورم بچه ام اومده کمکم.سفره رو گرفته که ببره پهن کنه با هم صبحونه خوردیم .بعدش طبق قرارمون شیرین نقاشی کشیده من هم جدول حل کردم.از اینکه دوتایی بشینیم سر میزش کیف می کنه خوب شد به بابایی گفتم دوتا صندلی بگیره . بعدش این آقایی که برای نظافت ساختمان می آد در زد در و براش باز کردیم.چایی هم درست کردیم من هم رفتم برای نظافت خو...
29 بهمن 1392

روزانه24

امروز هوا بارونیه من دوست دارم.شیرین هم وقتی توی کوچه رو نگاه کرد و دید زمین خیسه و آدما دارن با چتر رد می شن براش جالب بود.امروز کلی کار خونه داشتم یه کمی هم از دیروز مونده بود.خلاصه این جوجوی گل من هم که تازه از پیش دایی هاش اومده و دلتنگه یه کمی بی حوصلگی شو با چسبیدن به من و می می خواستن های مکرر نشون می ده.و خلاصه با مامانش همکاری نمی کنه.خودمم هم زیاد حوصله ندارم شلوغی کارهام کلافه ام کرده.جمع و جور می کنم ها ولی اصلا انگار نه انگار... امروز هوس سوپ کردیم شیرین خانم تا ظرف جو رو دیده از من جو می خواد تا بازی کنه یه کمی توی کاسه بهش دادم برده بازی کرده آخر بازی هم همه رو ریخته رو فرش.تازه خودشم اومده جارو رو برده که جمعشون کنه. همو...
28 بهمن 1392

روزانه 23

روز دوشنبه من و شیرین خانم تصمیم گرفتیم از هوای خوب زمستانی استفاده کنیم و یه دوری بیرون بزنیم.البته چشمان مبارکمان را روی آلودگی بستیم. رفتیم یه کوچولو خرید داشتیم انجام دادیم چند تا مجله جدول هم خریدیم.برگشتنی رفتیم توی یه مغازه برای شیرین خانم سی دی نانای بخریم ایندفعه سی دی حسنی نگو یه دسته گل و کیتی از محصولات خاله ستاره خریدیم این سی دی کیتی اصلا جالب نبود ولی حسنی خیلی با مزه بود شیرین هم دوست داشت.تازه یه چیز باحال دیگه هم خریدیم.رنگ انگشتی آریا می دونستم جالبه ولی دیگه نه اینقدر با شیرین اولش یه کمی کار داشتم برا همین شیرین روی میز با رنگ ها بازی کرد خیلی هیجان انگیز بود براش رفبیم توی حمام که شیرین با خیال راحت بازی کنه وااااای ...
24 بهمن 1392

روزانه22

امروز هم ما دو تا تنبل زیاد خوابیدیم. شبها ساعت ٩:٣٠ خاموشی می زنیم ولی تا شیرین جونم می آد بخوابه می شه ١٢- ١ نیمه شب.طفلی تقصیری هم نداره وقتی بابایی دیر از سر کار می آد و جوجو عشق بابا هستش خوب یه چند ساعتی باید از سر و کول بابا بال بره دیگه. صبحونه نیمرو و پنیر زدیم بر تن خسته.سفره رو جمع کردیم امروز شیرین خانم برامون کار درست کرد تا بیکار نچرخیم.دیشب که انار میل نموده بود کابینت ها رو هم مستفیذ کرده بود و امروز نشون من می داد.که اینجا اناری شده.ما هم دستمال به دست همه کابینت هارو انار زدایی کردیم.بعد از اون فیلم در چشم باد رو دیدیم با اینکه تکراریه ولی من خیلی دوستش دارم. بعد هم یه کمی کارهای خونه رو انجام دادیم. بازی کردیم. ...
20 بهمن 1392

روزانه 21

امروز من زودتر از شیرین خانم بیدار شدم.ساعت ٧:٣٠ ولی برای اینکه شیرین عزیزم بیدار نشه و حسابی بخوابه کاری نکردم جز گشت و گذار توی اینترنت.ساعت ١٠ بود که گلی خوشگلم بیدار شد.من هم صبحانه نخوردم به جز یه لیوان شیرعسل تا با دختر خوشگلم صبحانه بخوریم. جوجو وقتی بیدار شد و من رو پای نت دید خنده شیطنت آمیزی کرد و آمد سمت من.راستی ویندوز لپتابم رو ٨ کردم.دیگه نازگلی من کمتر میتونه شیطنت کنه البته فعلا تا ساز و کار اینم یاد بگیره بعد... امروز صبحونه نون و پنیر و اننور داشتیم به قول شیرین خانم، به انگور می گه اننور.  شیرین خانم فقط انگور خورد. تو پرانتز (انگور هم واسه خودش جریان داره.رفته بودیم مهمونی یه ظرف میوه تزیی...
19 بهمن 1392

روزانه 20

امروز هم در ادامه دیروز یه کمی برف اومد . امروز برفایی که از آسمون می آمد درشت تر بود وبهتر دیده می شد. شیرین جون هیجان زده می خواست برفا رو بگیره وقتی دید اینطوری نمی شه دستگیره پنجره رو گرفته بود در رو باز کنه ،دیگه همینمون مونده بود. هوا سرد بود و نمی شد بریم پایین برا همین از پشت پنجره یه کمی برفا رو نگاه کردیم.جدای از سرما و قطعی آب و برق ناشی از برف خوش به حال شمالی ها با این برف حسابی که باریده. مزه زمستون به همین چیزاشه دیگه ناگفته نماند من خودم همچین زمستون ها و برف ها رو تجربه کردم هاااااا خیلی هم دوست دارم.شبا که از شدت بارش برف برق قطع می شد. از همه مهمتر مدرسه تعطیل می شد...آخی  یادش به خیر دلم تنگ شد برا بچگیم. ...
16 بهمن 1392

روزانه 19

امروز صبحکه بیدار شدیم از پنجره تو کوچه رو نگاه کردیم همه جا سفید بود.آره برف اومده شیرین هم نگاه کرد کلی خوشحال شد از اینکه همه جا سفید پوش بود من که می گفتم شیرین نگاه کن برف اومده مامان اونم تکرار می کرد (بف)بعد از اینکه یه کمی ذوق کردیم و بساط صبحانه آماده شد و صبحانه خوردیم. تا شیرین چاییشو بخوره من سریع ظرفا رو شستم به شیرین خانم گفتم استکان چاییتو بیار بشورم می گفت من من و اشاره به صندلی می کرد من هم گفتم باشه اول بیارشون بچه ام یکی یکی اول استکان بعد نعلبکی ودر نهایت سینی تا جوجو اینطوری آوردشون منم زودی شستم گذاشتم تو آبچکون گفتم خوب بریم چه بازی بکنیم ؟؟؟!!!! دیگه اصلا یادش رفت که می خواست ظرف بشوره این هم یه ترفند مادرانه.....
15 بهمن 1392

روزانه 18

    امروز ما ساعت 8:50 بیدار شدیم. صبحانه نیمرو زدیم بر این بدن های خواب آلود.تلفنی با مامانی و آقا جون صحبت کردیم.خوب شد امروز زود بیدار شدیم اگه نه آبرومون می رفت . پس از صبحانه شیرین خانم کمک مامان سفره را جمع کرده و رفت نانای رو روشن کرده.سی دی خودشو. تو این سی دی ی شعر هست برای روز پدر یه شعر هم برای روز مادر ولی این گل کوچولوی من عاشق شعر روز پدره هر چی می گم جوو شعر مامان هم اومد می گه بابا بابا آخه نامردی چقدر؟؟؟؟!!!! نه شوخی کردم چون بابایی کمتر پیش جوجو هست خوب عزیز تر هم می شه دیگه.خدا رو شکر که این همه محبت بین خونوادمون هست.            ...
14 بهمن 1392

روزانه 17

امروز شیرین خانم خوشگل مامان جیگر طلا رفته آب بازی کرده خوشگل شده.  اسم آب بازی رو که شنیده خندان و خوشحال اول رفته سر کمدش حوله هاشو برداشته حوله مامان رو هم برداشته رفته جلو در حمام.به دوش اشاره می کنه که بده به من. میگم بچه جون بذار بریم تو بعد نقشه بکش برا دوش.تو اینن کم آبی همش آب باز بوده تا خانم خانما آب بازی کنه.صابون از دستش سر خورده افتاده توی تشت جیغ و داد که رفت رفت صابونو که بهش دادم ساکت شده می خنده ای جوجه ناقلا.خلاصه با کلی بازی و قصه و داستان شستم آوردمش بیرون.از دست بچه های این دوره زمونه گول هم نمی خورن.ای بابا ما اینطوری بودیم؟؟؟!!! اومدیم خانم لالاش گرفته.اجازه نداد لباساشو تنش کنم یه کمی که می می خورد و...
13 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به شیرین عسل می باشد